تناسخ 1
سوار اتوبوس شدم . یه روز خسته کننده دیگه . چی میشد اگه توی یه انیمه زندگی می کردم ؟ هندزفری رو تو گوشم گذاشتم و آهنگ رو پلی کردم . با تکون خوردن اتوبوس به خودم اومدم . چی ؟ توی جنگل چیکار میکنیم ؟ چرا داریم میریم تو دره ؟ راننده کجاس ؟ همه داشتن جیغ میزدن . بدو رفتم سمت جایگاه راننده . این چطوری بیهوش شده ؟! سعی کردم اتوبوس رو منحرف کنم ولی دستگیره ها گیر کرده بود . اتوبوس از دره پرت شد و آخرین صحنه ای که دیدم عمارت ساکاماکی بود . ( خدایی تو چجوری عمارت ساکاماکی رو تو این وضع دیدی ؟😑 )
و سیاهی مطلق .
ــ خانم خانم رسیدیم ! خانم !
چشامو باز کردم . ها اینجا کجاس ؟
ــ خانم رسیدیم پیاده شید .
از یه لیموزین پیاده شدم .
یه مرد یه چمدون قرمز و یه ساک سبز از صندوق عقب ماشین دراورد و داد به من : بفرمایید .
و سوار لیموزین شد و رفت . منم از سر ناچار مستقیم می رفتم که به یه عمارت رسیدم . یا یاتوگامی این چقدر شبیه عمارت ساکاماکیههههه!!!!
رفتم و در زدم . اهههه یادم رفته بود در خود به خود باز میشه . رفتم داخل که دیدم کراشم رو مبل دراز کشیده ! با اینکه خواب نبود ولی چقدر کاوایی خوابیده بود . رفتم سمتش با اینکه میدونستم چی در انتظارمه ولی خودمو شل کردم تا بتونه پرتم کنه رو مبل . به آیاتو سان که رسیدم دستمو زدم بهش خداااا چه حس خوبیههههه !!!! یهو پرتم کرد رو مبل و سرشو اورد نزدیک گوشم : به نظر خوشمزه میای .
تا اومد گردنمو گاز بگیره رجی سان مث عجلمعلق ظاهر شد : آیاتو چند بار بهت گفتم با مهمونامون درست رفتار کن ؟
آیاتو سان : چچچ رجی بد موقع اومدی . میخواستم این فسقلی رو بچشم . ** لبشو لیسید **
رجی سان : و شما کی باشید ؟
منم که از بس انیمه عاشقان شیطانی رو دیده بودم دیالوگاشونو حفظ بودم خلاصه کردم گفتم : منو از کلیسا فرستادن .
رجی سان : میبینم که ادبم نداری .
فقط دلم میخواست خفش کنم خب خودت اول سلام کن بعد بگو : گومن ... کنیچوا . ( ببخشید ... سلام )
رجی سان : بیا بریم هال تا با بقیه آشنا بشی .
من *: ادبتو قربون هیچی این دوتا عوض نشده .
رجی : بشین .
منم مثل یویی رو مبل نشستم فقط دستامو دست به سینه کردم .
رجی : من پسر دوم رج....
ـــ خروپفففففف ** فکر کنم حدس زدید کیه **
رجی : من پسر دوم رجی هستم و این تن لش هم پسر اول شوعه .
شو : منو صدا زدی ؟
رجی : بلند شو مهمون داریم .
شو سان : پس بالاخره قربانی رو فرستادن .
رجی : قربانی ؟ ولی من نامه ای دریافت نکردم .
ـــ این سر و صدا ها چیه در میارید ؟
حس میکنم تنها کسی که میتونه اینو بگه سوبارو سانه . که با صدای ضربه خوردن به دیوار فهمیدم حرفم درسته .
رجی : سوبارو میشه دست از سر این دیوارا برداری ؟
سوبارو سان : بزار فکر کنم ... نه !
ـــ اوه اوه بالاخره یه هرزه خانوم دیگه هم فرستادن .
رجی : اگه حرفاتون تموم شد بزارید من معرفی تون کنم بریم پی کارمون .
که یهو حس کردم گوشم لیس زده شد . برگشتم دیدم کاناتو سانه .
کاناتو سان : خوشمزه ست .
آیاتو : پس بد نمیشه ازش بخورم .
رجی : لااقل بزار بعد معرفی .
آیاتو : چچچچ .
رجی : خب داشتم میگفتم ... من رجی عم این قرمزی ** آیاتو از عصبانیت میخواد رجیو خفت کنه ** آیاتوعه این تن لش شوعه . این خرسیه ** کاناتو تدی رو ناز میکنه و یه نگاه ترسناک نصیب رجی میکنه ** پسر چهارم کاناتوعه اون کلاه به سره پسر پنجم لایتوعه اونی هم که دیوارو ناکار کرد سوبارو عه فهمیدی ؟
من *: ن پ خرم که نفمم .
من : کاملا .
رجی : خب بگو .
من : اجباره ؟
رجی : آره .
من *: خاعککککک
من : تو عینک داره رجی اونی خوابالوعه شو این خون دوسته آیاتو اون کلاه به سره لایتو این سادیسمیه کاناتو اون هرکوله هم سوبارو .
شو : هوففف انتظار نداشتم اینجوری توصیفمون کنی .
من :😑
رجی : خب ...
من : خب ؟
رجی :هیچی لایتو میبرتت اتاقتو نشونت بده .
لایتو : چرا من برم ؟
رجی : میخوای من برم ؟
لایتو : آره قربون دستت .
من : نه ممنون خودم بلدم .
رجی : از کجا ؟
من : از یه جا .
رجی : خب کجا ؟
من : خونه آقا شجاع .
رجی : کاملا قانع شدم . برو .
من : آریگاتو .
رجی : ولی ... نگفتی اسمت چیه ؟
من : گومناسای ( ببخشید ) ... واتاشی وا () دس . ( من () هستم )