تناسخ 1

ユキちゃん · 09:14 1400/02/01

سوار اتوبوس شدم . یه روز خسته کننده دیگه . چی میشد اگه توی یه انیمه زندگی می کردم ؟ هندزفری رو تو گوشم گذاشتم و آهنگ رو پلی کردم . با تکون خوردن اتوبوس به خودم اومدم . چی ؟ توی جنگل چیکار میکنیم ؟ چرا داریم میریم تو دره ؟ راننده کجاس ؟ همه داشتن جیغ میزدن . بدو رفتم سمت جایگاه راننده . این چطوری بیهوش شده ؟! سعی کردم اتوبوس رو منحرف کنم ولی دستگیره ها گیر کرده بود . اتوبوس از دره پرت شد و آخرین صحنه ای که دیدم عمارت ساکاماکی بود . ( خدایی تو چجوری عمارت ساکاماکی رو تو این وضع دیدی ؟😑 )

و سیاهی مطلق .

ــ خانم خانم رسیدیم ! خانم !

چشامو باز کردم . ها اینجا کجاس ؟

ــ خانم رسیدیم پیاده شید .

از یه لیموزین پیاده شدم .

یه مرد یه چمدون قرمز و یه ساک سبز از صندوق عقب ماشین دراورد و داد به من : بفرمایید .

و سوار لیموزین شد و رفت . منم از سر ناچار مستقیم می رفتم که به یه عمارت رسیدم . یا یاتوگامی این چقدر شبیه عمارت ساکاماکیههههه!!!!

رفتم و در زدم . اهههه یادم رفته بود در خود به خود باز میشه . رفتم داخل که دیدم کراشم رو مبل دراز کشیده ! با اینکه خواب نبود ولی چقدر کاوایی خوابیده بود . رفتم سمتش با اینکه میدونستم چی در انتظارمه ولی خودمو شل کردم تا بتونه پرتم کنه رو مبل . به آیاتو سان که رسیدم دستمو زدم بهش خداااا چه حس خوبیههههه !!!! یهو پرتم کرد رو مبل و سرشو اورد نزدیک گوشم : به نظر خوشمزه میای .

تا اومد گردنمو گاز بگیره رجی سان مث عجل‌معلق ظاهر شد : آیاتو چند بار بهت گفتم با مهمونامون درست رفتار کن ؟

آیاتو سان : چچچ رجی بد موقع اومدی . میخواستم این فسقلی رو بچشم . ** لبشو لیسید **

رجی سان : و شما کی باشید ؟

منم که از بس انیمه عاشقان شیطانی رو دیده بودم دیالوگاشونو حفظ بودم خلاصه کردم گفتم : منو از کلیسا فرستادن .

رجی سان : میبینم که ادبم نداری .

فقط دلم میخواست خفش کنم خب خودت اول سلام کن بعد بگو : گومن ... کنیچوا . ( ببخشید ... سلام )

رجی سان : بیا بریم هال تا با بقیه آشنا بشی .

من *: ادبتو قربون هیچی این دوتا عوض نشده .

رجی : بشین .

منم مثل یویی رو مبل نشستم فقط دستامو دست به سینه کردم .

رجی : من پسر دوم رج....

ـــ خروپفففففف ** فکر کنم حدس زدید کیه **

رجی : من پسر دوم رجی هستم و این تن لش هم پسر اول شوعه .

شو : منو صدا زدی ؟

رجی : بلند شو  مهمون داریم .

شو سان : پس بالاخره قربانی رو فرستادن .

رجی : قربانی ؟ ولی من نامه ای دریافت نکردم .

ـــ این سر و صدا ها چیه در میارید ؟

حس میکنم تنها کسی که میتونه اینو بگه سوبارو سانه . که با صدای ضربه خوردن به دیوار فهمیدم حرفم درسته .

رجی : سوبارو میشه دست از سر این دیوارا برداری ؟

سوبارو سان : بزار فکر کنم ... نه !

ـــ اوه اوه بالاخره یه هرزه خانوم دیگه هم فرستادن .

رجی : اگه حرفاتون تموم شد بزارید من معرفی تون کنم بریم پی کارمون .

که یهو حس کردم گوشم لیس زده شد . برگشتم دیدم کاناتو سانه .

کاناتو سان : خوشمزه ست .

آیاتو : پس بد نمیشه ازش بخورم .

رجی : لااقل بزار بعد معرفی .

آیاتو : چچچچ .

رجی : خب داشتم میگفتم ... من رجی عم این قرمزی ** آیاتو از عصبانیت میخواد رجیو خفت کنه ** آیاتوعه این تن لش شوعه . این خرسیه ** کاناتو تدی رو ناز میکنه و یه نگاه ترسناک نصیب رجی میکنه ** پسر چهارم کاناتوعه اون کلاه به سره پسر پنجم لایتوعه اونی هم که دیوارو ناکار کرد سوبارو عه فهمیدی ؟

من *: ن پ خرم که نفمم .

من : کاملا .

رجی : خب بگو .

من : اجباره ؟

رجی : آره .

من *: خاعککککک

من : تو عینک داره رجی اونی خوابالوعه شو این خون دوسته آیاتو اون کلاه به سره لایتو این سادیسمیه کاناتو اون هرکوله هم سوبارو .

شو : هوففف انتظار نداشتم اینجوری توصیفمون کنی .

من :😑

رجی : خب ...

من : خب ؟

رجی :‌هیچی لایتو میبرتت اتاقتو نشونت بده .

لایتو : چرا من ‌برم ؟

رجی : میخوای من برم ؟

لایتو : آره قربون دستت .

من : نه ممنون خودم بلدم .

رجی : از کجا ؟

من : از یه جا .

رجی : خب کجا ؟

من : خونه آقا شجاع .

رجی : کاملا قانع شدم . برو .

من : آریگاتو .

رجی : ولی ... نگفتی اسمت چیه ؟

من : گومناسای ( ببخشید ) ... واتاشی وا () دس . ( من () هستم )